هر کسی اولویتی داره.
یکی اولویتش تناسب اندامشه.
یکی اولویتش دینه.
یکی ماشینشه.
یکی شخصیت ی مورد علاقشه.
یکی شخصیت محبوب دینیشه.
اینا اکثرا رو اولویتشون تعصب دارن.
اولویت من چیه؟؟
الویت تو چیه؟؟
من اولویتمو نمبگم
چون به نظر من اولویت باید محرمانه باشه و فقط خود فرد اونو بدونه.
چون اینطوریه ک میری دنبالش و ازش خسته نمیشی
اولویتم همون هدفمه
اولویت همون هدفه همه اینجورین
اولویت داری؟؟
من مدتی پیش نداشتم ینی اصلا بهش فکر نمیکردم ولی ترم دوم دانشگاه رو که کذروندم، چندتا پیراهن پاره کردم
فهمیدم واقعا اولویتم باید چی باشه
اولویتم همونیه که از همون بچگی نداشتمش و حسرت کمبودشو میخوردم دائما
اگر مطلب مهمی درمورد این موضوع هست که لازمه دیگرون بفمهمن واسم تو بخش نظرات پست کن.
ممنون عزیزا
موفقیت یه هدف ایده آله، برای رسیدن به موفقیت باید به مسیری رو طی کنین، بعنوان مثال در نظر بگیرین میخایین با خودرو شخصیتون از شهری به شهر دیگ برین، تو این مسیر خسته میشی گاهی پنچر میکنی، پنچر کنی میری تعمیر میکنی ادامه راه رو میری، اگر خسته شدی استراحت میکنی و دوباره بقیه راه رو پی میگیری. مسیر موفقیت تو زندگیت هم همین طوریه پس اگر گاهی جا زدی بدون هنوز بقیه راه مونده و خیلی راه رو اومدی.منم از همین الگو پیروی میکنم
در آشوب و هیاهوی اقتصادی کشورم، سعی میکنم افکارم رو توسعه بدم، پیشرفت کنم، الان که اینو مینویسم ارادهم داره لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشه. یه برنامه تقریبا واضحی دارم که شبیه کلبهای تو مه هست هرچقدر جلوتر میرم کلبه واضح و واضحتر میشه تا دیگ کامل میشه دیدش و میرم میرسم به هدف. اینو میدونم که اگر مسیر رسیدن به هدف دور باشه تو راه استراحت واجبه تا بتونم بقیه مسیر رو با انرژی برم، اگر مانعی باشه ازش رد میشم و وقتی که به هدف کلیم رسیدم میرم تا اهداف جزئیم رو بدست بیارم و این میشه زندگی ایده آل من.
زندگی خیلی جالبه:)
لطفا برین پست 27 شهریور سال 97 رو بخونین
و بعدش بیایین دل نوشته شماره سه رو ک دیروز نوشته رو بخونین
واقعا چی باعث شده که اینطوری شم؟؟؟
زندگی خیلی وقتا با برنامه پیش نمیره
شایدم فقط برای من اینطوریه
چه بگویم که راه رسیدن ب هدف از جنس فرسنگ ها مواد مذاب است.
:)
تعریف: انسانها دوست دارند حق با آنها باشد و گاهی حتی اگر به آنها مدرکی نشان دهید که ثابت کند باورشان اشتباه است، باز هم از آن دست برنخواهند داشت. در چنین شرایطی، شخص مجبور میشود برای اینکه بقیه را متقاعد کند چرا فلان باور ممکن است همچنان درست باشد، بهانه بیاورد. طبعاً پشت این بهانهها هم هیچ مدرک محکمهپسندی وجود ندارد. این بهانه اغلب مغلطه اد هاک است.
معادل انگلیسی: Ad Hoc Rescue
معادل لاتین: ad hoc
معادلهای جایگزین: مغلطهی موردسالاری، مغلطهی راهحل موقت، مغلطهی نجات اد هاک، از خود حرف درآوردن
الگوی منطقی:
ادعای X صحیح است، چون مدرک Y صحت آن را تایید میکند.
ثابت میشود که مدرک Y محکمهپسند نیست.
پس برای درست بودن X میتوان از حدس Z استفاده کرد، گرچه هیچ مدرکی برای ثابت کردن Z موجود نیست.
مثال ۱:
فریدا: من میدونم که ریموند دل تو دلش نیست که منو دعوت کنه بریم بیرون.
ادنا: الان سه ماهی میشه ریموند و رز با هم تو رابطهن.
فریدا: ریموند با رز ریخته رو هم تا من بهش حسودی کنم.
ادنا: چند روز پیش نامزد کردن.
فریدا: این نامزدی هم یه ترفندیه برای اینکه من از «رابطهشون» باخبر بشم.
توضیح: فریدای بیچاره خیلی از مرحله پرت است. او حاضر نیست مدرکی را که حقیقت را نشان میدهد بپذیرد، چون آمادهی پذیرفتن آن حقیقت نیست. برای همین، او به استدلالهای اد هاک روی میآورد تا ادعای اولیهاش را از اشتباه بودن نجات دهد.
مثال ۲:
مارک: رییسجمهور فعلی آمریکا بدترین رییسجمهور تاریخه، چون آمار بیکاری تا حالا اینقدر فاجعهبار نبوده!
سم: آمار بیکاری توی سال ۱۹۸۲ بدتر بود و توی دههی ۱۹۳۰ بهمراتب بدتر. تازه، رییسجمهور هر دوره تاثیر محدودی روی شرایط اقتصادی کشور داره، چون اقتصاد ملی به اقتصاد دنیا وابستهست و کنترل کشورهای دیگه دست ما نیست.
مارک: خب… میگن وقتی کسی حواسش نیست، رییسجمهور حیوونا رو لگد میکنه.
توضیح: پس از رد شدن ادعای اولیهی مارک، او از روی درماندگی پای رفتار شخصی رییسجمهور با حیوانات را وسط میکشد.
استثنا: اگر استدلالی فقط به یک راهحل خاص اشاره میکند، پیشنهاد دادن راهحلهای دیگر کاری پسندیده است، خصوصاً وقتی داریم راجعبه یک موقعیت فرضی صحبت میکنیم. بهعنوان مثال: «اگر خدا وجود نداشته باشد، پس زندگی بیمعنیست.» اگر خدایی وجود نداشته باشد تا به زندگی ما معنا ببخشد، شاید معنیاش این است که آزادی کامل داریم تا خودمان به زندگیمان معنا ببخشیم.
راهنمایی: اگر به نظر میرسد کسی که دارید با او حرف میزنید، دارد از خودش حرف درمیآورد و هیچ مدرکی برای اثبات صحت ادعاهایش ندارد، از او بپرسید: «آیا برای اثبات حرفهایت مدرکی داری؟»
خیلی بهتر شد.
نامه مشروطیم امروز رفت در خونه دقیقا دو روز بعد اینکه اومدم خوابگاه دانشکده
مادرم چندین بار باهام تماس گرفت نشد بردارم قبل از اینکه بفهمم نامه رسیده خونه، اونم بخاطر اینکه تو کلاس بودم گوشی رو حالت سکوت بود.
حالا بدبختیم تکمیل تر شد
زمونه دو هیچ ازم جلوتره
دو هیچ به نفعش
بدبختی پشت بدختی
ولی همیشه بدتر وجود داره
خدا عاقبتمون رو بخیر کنه
حالم داغونه
معلق در هواااااا
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشمو او در فغان و در غوغاست
سلام
بعداز هفته ها دوری از وبلاگ نویسی دوباره برگشتم چون واقعا برنامه هایی مثل اینستاگرام و فیس بوک نمیتونن جای وبلاگ نویسی رو پر کنند، چون تو وبلاگ میتونی آزادانه تر حرف دلت رو بزنی و از کاربرهایی ک تو رو نمیشناسن توقع تعامل و همزبانی داشته باشی، و همواره مشتاق نظرات سازنده و دلشنین دیگر کاربرها باشی.
امیدوارم بتونیم با هم بیشتر تعامل کنیم.
هر کسی اولویتی داره.
یکی اولویتش تناسب اندامشه.
یکی اولویتش دینه.
یکی ماشینشه.
یکی شخصیت ی مورد علاقشه.
یکی شخصیت محبوب دینیشه.
اینا اکثرا رو اولویتشون تعصب دارن.
اولویت من چیه؟؟
الویت تو چیه؟؟
من اولویتمو نمیگم
چون به نظر من اولویت باید محرمانه باشه و فقط خود فرد اونو بدونه.
چون اینطوریه ک میری دنبالش و ازش خسته نمیشی
اولویتم همون هدفمه
اولویت همون هدفه همه اینجورین
اولویت داری؟؟
من مدتی پیش نداشتم ینی اصلا بهش فکر نمیکردم ولی ترم دوم دانشگاه رو که کذروندم، چندتا پیراهن پاره کردم
فهمیدم واقعا اولویتم باید چی باشه
اولویتم همونیه که از همون بچگی نداشتمش و حسرت کمبودشو میخوردم دائما
اگر مطلب مهمی درمورد این موضوع هست که لازمه دیگرون بفمهمن واسم تو بخش نظرات پست کن.
ممنون عزیزا
به نام خدا
گاهی وقتا یا دلم نمیخواد یا وقتش نیست اما باز هم یک نیرویی معلوم نیست از کجا مرا به سمت لپ تاپم میکشاند و وادارم میکند ک بنویسم.
حس مبهمی دارم انگار تمام احساساتم از خلا ساخته شده اند گویا هم اکنون هیچ حسی ندارم هیج نظری ندارم که بخواد درموردشان یادداشت کنم، شاید شما هم گاهی وقتا این احساس بی احساسی را داشته باشید تنها چیزی که هم اکنون فکر مرا درگیر کرده ترس مشروطی دانشگاه و اخراج شدن دوباره م شده
خب همانطور که در گذشته اشاره کردم هر کسی باید یک اولویت در زندگی خویش داشته باشد اینگونه است زندگی معنادار تر می شود راستش را بخواهید اولویت من پول است آری پول همان چیزیست ک از دوران کودکی حسرت نداشتنش آهم را تا به آسمان هفتم میبرد حتی تا جایی که پرهای فرشتگان خدا اجازه عبور ندارند و همگی به آتش گرفتار میشوند، این گونه شد که عقده ی زندگی ای ک هر وقت خواستی یک ماسماسک برای بازی یا هر چیز دیگری بگیری جیب هایت نیز جوابشان مثبت باشد، مثلا اگر خواستم بن کتاب نمایشگاه تهران را بگیرم جیب هم با من همسو باشد و نه نگوید برای همین است ک این را اولویت زندگی خویش انتخاب کردم.
یک نصیحت نیز از من به عنوان برادر کوچکترتان داشته باشید آن نیز این است که هرگز در زندگیتان برای هرچیزی به نامرد روی نندازید از نظر من همه در این زمانه نامردند تا زمانی که از خلافش مطمئن شوید.
همه ی آدمهای روی زمین هر لحظه در یک موقعیت هستند، موقعیت الان شما با موقعیت یک ماه شما خیلی متفاوت است، در طی یک ماه اتفاق های زیادی در زندگی هر یک از ما می افتد، خیلی این اتفاق ها باب میل ما هستند و از خیلی دیگر از این اتفاقات بیزاریم بطوریکه وقتی اتفاق می افتند عالم و آدم را مورد لعن و نفرین قرار میدهیم، چه بسا اتفاقاتی ک به نفع ما هستند و از آنها بیزاریم و چ بسا اتفاقاتی که به ضرر ما هستند و ما خیلی به انها علاقه مند میشویم، درک و اعمال این موضوع در زندگی شخصی طبعی بلند میخواهد و در آخر مطمئمن باشید که در هر موقعیتی هستید چه خوب و چه بد "این نیز بگذرد".
سلام با یه دل نوشته دیگ اومدم پیشتون یه حرفی از ماورای ذهن و قلبم که تقریبا خلاعه یعنی خیلی سخته که بخوام اون چیزایی که تو ذهنمه رو براتون بگم.
امروز خیلی سریع گذشت واقعا سریع بود، یخرده درس خوندم، یخرده دوستامو سرکار گذاشتم، واحد خوابگاه رو هم پنج نفری تمیز کردیم اونم بعداز یک روز بحث سر این که نوبت من نیست فلانی باید تمیز کنه خب اینو باید بدونین که دانشجوهای خوابگاه دانشکده نفت تهران یخرده تنبل تشریف دارن، از این بین گروه ما پنج نفر تنبل ترینن، نمیدونم شاید همین باعث شد که یه ترم مشروط شم ولی مهم نیست گذشته ها گذشته، > باید به آینده فکر کرد در کنار اینکه از تکرار گذشته بایستی واهمه داشت و مراقب بود که گذشته دوباره اتفاق نیوفته < نمیدونم چقدر با این قضیه موافقین، من خیلی به این عبارت که همین الان به صورت فی البداعه به ذهنم خطور کرد احترام میزارم و افتخار میکنم.انشالله بریم برای تلاش، به نظر من دیگ باید از درسام بترسم.نکنه این ترمم مشروط شم نه نمیزارم
شما هم پیروز باشید
شب خوش
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بیکار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخنگاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
امروز که داشتم پیاده از خوابگاه میومدم دانشکده تو مسیر با صحنه جالبی برخورد کردم:
ی آقای موتور سوار گرم و صمیمی و یه آقای مگان سوار سرد و خشک
صحنه جالب این بود ک موتور سوار زنده پوش با صمیمیت تمام مگان سوار سلام و صبح بخیر گفت، اما مگان سوار فقط با تکان دادن سر جوابش رو داد و حتی یه بوق خشک و خالی نزد، واقعا چی باعث میشه اینقدر خودمون رو بگیریم؟؟ شما چیزی ب ذهنتون میرسه؟؟؟
جهاندار هوشنگ با رای و داد
به جای نیا تاج بر سر نهاد
بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از رای دل
چو بنشست بر جایگاه مهی
چنین گفت بر تخت شاهنشهی
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
به فرمان یزدان پیروزگر
به داد و دهش تنگ بستم کمر
وزان پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مایه کرد آهن آبگون
کزان سنگ خارا کشیدش برون
عشق، هوس، دوست داشتن اسمشو هر چی بزارم مهم اینه که نمیشه فراموشش کنم.
درسته خیلی حرفا پشتش شنیدم که اکثرا درسته مطمئن نیستما ولی رفتارای خودش طوری بود که اینارو تایید میکرد.
اصلا واسم مهم نیستش دیگ فقط نمیدونم چرا فراموش نمیشه.
هر وقت که جو عاشقانه میشه اولین کسی که میاد جلو چشمام همونه با اینکه اصلا واسم مهم نیست.
اصلا واسم مهم نیست.
شاید باید یکی جاشو پر کنه. یکی که واقعا خودم باشه، احساس دو طرفه وجود داشته باشه.
مهم نیست.
بیخیال.
خیلیا میگن بیخیالی خیلی خوبه یکیشم خودم.
اره بیخیالی خیلی خوبه تو این جهانی که از هراز سو مشکلات بر سرت آوار و موجب درد کشیدنت میشن.
بیخیال این موضوعات، الان باید به درسام فکر کنم.
مهم همین.
ترم پیش مشروط شدم بیخیالش مهم ترم جدیده.
این چیزایی که من مینویسم قطعا شبیهش تو ذهن همه ی شما میگذره.
من فقط اینارو مکتوب میکنم.
این حالمو خوب میکنه.
خجسته سیامک یکی پور داشت
که نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر
نیا پروریده مراو را به بر
نیایش به جای پسر داشتی
جز او بر کسی چشم نگماشتی
چو بنهاد دل کینه و جنگ را
بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
همه گفتنیها بدو بازگفت
همه رازها بر گشاد از نهفت
که من لشکری کرد خواهم همی
خروشی برآورد خواهم همی
ترا بود باید همی پیشرو
که من رفتنیام تو سالار نو
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر
سپاهی دد و دام و مرغ و پری
سپهدار پرکین و کندآوری
پس پشت لشکر کیومرث شاه
نبیره به پیش اندرون با سپاه
بیامد سیه دیو با ترس و باک
همی به آسمان بر پراگند خاک
ز هرای درندگان چنگ دیو
شده سست از خشم کیهان خدیو
به هم برشکستند هردو گروه
شدند از دد و دام دیوان ستوه
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ
جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
کشیدش سراپای یکسر دوال
سپهبد برید آن سر بیهمال
به پای اندر افگند و بسپرد خوار
دریده برو چرم و برگشته کار
چو آمد مر آن کینه را خواستار
سرآمد کیومرث را روزگار
برفت و جهان مردری ماند ازوی
نگر تا کرا نزد او آبروی
جهان فریبنده را گرد کرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد
جهان سربهسر چو فسانست و بس
نماند بد و نیک بر هیچکس
دیروز که با چندتا از دوستای هم خوابگاهی رفتم پل طبیعت تو مسیر برگشت وقتی که از ایستگاه مترو صادقیه اومدم بیرون یه ایستگاه فروش کتاب رو دیدم طبق معمول با 50 درصد تخفیف کتاب های زیادی اونجا بود میخواستم ی رمان و یکی از کتاب های آقای دونالد ترامپ رو بگیرم ولی بعدش فکرم که رفت سمت جیب مبارک و یه نگاهی هم به شرایط اقتصادی و ت های شخصی در مورد تفکر اقتصادی انداختم به این نتیجه رسیدم که فعلا قید رمان رو بزنم و کتاب "چگونه ثروتمند شویم" نوشته دونالد ترامپ رو خریداری کردم ولی بازم دلم یه رمان خوب میخواد، اگر رمان خوب میشناسین معرفی کنین که من انشالله ماه آتی تهیه ش کنمو کلی با هم حال کنیم
نزدیک امتحانات میان ترمیم یعنی تقریبا شروع شده، هفته بعد یکشنبه میانترم حسابداری صعنتی (Cost accounting از HORENGERN) دارم لا مذهب خیلی سخته از طرفی کاملا زبان انگلیسیه حتی امتحاناتش، از طرف دیگه یه مقداراین درس ها گیج کنندن، مهمتر اینکه اصلا حوصله این کتابارو ندارم.
ولی خب مجبورم بخونم.
-از تلف شدن عمرم میترسم.
-دوست دارم خودم یه کسب و کار داشته باشم، قبلا خیلی وقت بیشتری به ایده سازی اختصاص میدادم ولی الان اینطور نیست با این حال گاها یه ایده هایی به ذهنم خطور میکنه که نمیشه گفتن خوبه یا بد، ما فقط میتونیم بعداز عملی کردن ایده ها در موردشون نظر بدیم، چه بسا ایده های مضحکی که به ثمر نشستن و طرفدارهای زیادی به خود جذب کردند.
به نظر شما اگر من وقتم رو صرف این ایده پردازیا کنم عمرم رو هدر دادم یا اگر همین حسابداری رو بخونم؟؟؟
پ.ن: مورد کار اینجاست که من نمیخوام این رشته رو نیمه کاره رها کنم، با خودم میگم من به بی عرضه نیستم باید تا تهش رو برم.
یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
از آهنگری اره و تیشه کرد
چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت
ز دریایها رودها را بتاخت
به جوی و به رود آبها راه کرد
به فرخندگی رنج کوتاه کرد
چراگاه مردم بدان برفزود
پراگند پس تخم و کشت و درود
برنجید پس هر کسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش
بدان ایزدی جاه و فر کیان
ز نخچیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسفند
به ورز آورید آنچه بد سودمند
ز پویندگان هر چه مویش نت
بکشت و به سرشان برآهیخت پوست
چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم
چهارم سمورست کش موی گرم
برین گونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان
برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برفت و به جز نام نیکی نبرد
بسی رنج برد اندران روزگار
به افسون و اندیشهٔ بیشمار
چو پیش آمدش روزگار بهی
ازو مردری ماند تخت مهی
زمانه ندادش زمانی درنگ
شد آن هوش هوشنگ بافر و سنگ
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
دلم گرفته است، میگیرد حس قریب عاشقی او را فرا گرفته است.
عاشق نیست، اما دنبال عشقش میگردد.
گویا دل تنگش شده.
عشقش را نمیشناسد.
من از دستت ندادم فقط یه مرحله میرم بالاتر هر چی نزدیکتر میشم به قله تو خیالم میبینم باهاتم
با دست پر برمیگردم ی روزی.
آن زمان ک خبر رفتن تو، تو سرم زوزه کشید.
نبودت رنگ شب هامو میکنه بد.
من باخیالت از شب یلدار گذر گذر کردم.
عجب کره خوابی.
باز دل گرفته ام و پناه برده ام به شما خوانندگان
چیزی ک عوض داره گله نداره پاییز وسط دل بهاره
فکر نکن ک مردن بده
رسم زمونه همینه همه رفتنی اند من هم روزی میرم زیر خاک این تقلی برای چ؟؟؟
بقا
بقا
بقا ، جواب ما این است
قانون طبیعت همین است زندگی میکنیم ک بقای نسل انسان را گسترش دهیم
این وسط توهماتی داریم ک این نود سال را تلخ تر میکند، توهماتی مثل عاشقی، اشرف مخلوقات بودن و خدا و دین و پول و داج چلنجر و چشم و هم چشمی تمام اینها زندگی را تر میکنند چ خوب است زمانی ک ب هیچ کدام از اینها دل نبندیم، اما نمیشود نه نمیشود ک نمیشود، گاهی میخواهم اشکهایم را سراریز کنم اما نمیاید گویا دریچه اش را با سدی از صلصال بسته اند، هر گاه میخواهم خود را خالی کنم دودل میشوم اینکه مرد ک گریه نمیکنه، قوی تر باش ولی ای کاش میدانستیم که گریه نکردن نشانه قدرت نیست،
روی صحبتم با توست تویی ک این نود سال عمرت را با حوریان دنیوی میگذرانی و هزاران دغدغه داری پول خودرو طلا همه اینها فانی است چیزی ک ابدیست تاریکی و خلا پس از مرگ است این ابدیت است، همه ما قرار است به آن تاریکی برویم و تنهای تنها تا ابدیت به تاریکی خیره شویم
شایدم هم اصل موضوع چیز دیگریست
بعید نیست
هر چیزی باشد ما خبر نداریم من از دو دقیقه بعد خود هیچ خبری ندارم هیچچچچچچچچچچچچچچ
زندگی عالم غم است
تمام عوامل بر غم ما می افزایند
انشالله ک غم کمتری داشته باشید
شادی وجود ندارد
ما به غم های کم شادی میگوییم تا خود نا خودآگاهمان از عبارت "غم" فرار کند
جلوبندی
جلوبندی به قسمت زیرین جلوی خودرو گفته میشود که وظیفهٔ تعلیق یا کیفیت سواری (خوشدستی) خودرو در چالهها، دستاندازها، و پیچهای جاده را دارد. تعمیر و نگهداری این قسمت از خودرو بر عهدهٔ مکانیک (جلوبندیساز) است.
در مبحث خودرو، بحثی است به نام خوشدستی که البته بخش عمدهای از آن مربوط به مسائل فنی و طراحی خودرو میشود و بخشی از آن هم ناشی از میزان بودن تنظیمهای خودرو است. ماشینی که بهخوبی بهاصطلاح تنظیم باشد، فرمانپذیری و رانندگی راحتتری دارد.
قطعات تشکیلدهندهٔ جلوبندی خودرو
بدو گفت گر سوی من تافتی
ز گیتی همه کام دل یافتی
اگر همچنین نیز پیمان کنی
نپیچی ز گفتار و فرمان کنی
جهان سربهسر پادشاهی تراست
دد و مردم و مرغ و ماهی تراست
چو این کرده شد ساز دیگر گرفت
یکی چاره کرد از شگفتی شگفت
جوانی برآراست از خویشتن
سخنگوی و بینادل و رایزن
همیدون به ضحاک بنهاد روی
نبودش به جز آفرین گفت و گوی
بدو گفت اگر شاه را در خورم
یکی نامور پاک خوالیگرم
چو بشنید ضحاک بنواختش
ز بهر خورش جایگه ساختش
کلید خورش خانهٔ پادشا
بدو داد دستور فرمانروا
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از خوردنیها خورش
ز هر گوشت از مرغ و از چارپای
خورشگر بیاورد یک یک به جای
به خویش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر
سخن هر چه گویدش فرمان کند
به فرمان او دل گروگان کند
خورش زردهٔ دادش نخست
بدان داشتش یک زمان تندرست
بخورد و برو آفرین کرد سخت
مزه یافت خواندش ورا نیکبخت
چنین گفت ابلیس نیرنگساز
که شادان زی ای شاه گردنفراز
که فردات ازان گونه سازم خورش
کزو باشدت سربهسر پرورش
برفت و همه شب سگالش گرفت
که فردا ز خوردن چه سازد شگفت
خورشها ز کبک و تذرو سپید
بسازید و آمد دلی پرامید
شه تازیان چون به نان دست برد
سر کم خرد مهر او را سپرد
سیم روز خوان را به مرغ و بره
بیاراستش گونه گون یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از پشت گاو جوان
بدو اندرون زعفران و گلاب
همان سالخورده می و مشک ناب
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد
شگفت آمدش زان هشیوار مرد
بدو گفت بنگر که از آرزوی
چه خواهی بگو با من ای نیکخوی
خورشگر بدو گفت کای پادشا
همیشه بزی شاد و فرمانروا
مرا دل سراسر پر از مهر تست
همه توشهٔ جانم از چهرتست
یکی حاجتستم به نزدیک شاه
و گرچه مرا نیست این پایگاه
که فرمان دهد تا سر کتف اوی
ببوسم بدو بر نهم چشم و روی
چو ضحاک بشنید گفتار اوی
نهانی ندانست بازار اوی
بدو گفت دارم من این کام تو
بلندی بگیرد ازین نام تو
بفرمود تا دیو چون جفت او
همی بوسه داد از بر سفت او
ببوسید و شد بر زمین ناپدید
کس اندر جهان این شگفتی ندید
دو مار سیه از دو کتفش برست
عمی گشت و از هر سویی چاره جست
سرانجام ببرید هر دو ز کفت
سزد گر بمانی بدین در شگفت
چو شاخ درخت آن دو مار سیاه
برآمد دگر باره از کتف شاه
پزشکان فرزانه گرد آمدند
همه یکبهٔک داستانها زدند
ز هر گونه نیرنگها ساختند
مر آن درد را چاره نشناختند
بسان پزشکی پس ابلیس تفت
به فرزانگی نزد ضحاک رفت
بدو گفت کین بودنی کار بود
بمان تا چه گردد نباید درود
خورش ساز و آرامشان ده به خورد
نباید جزین چارهای نیز کرد
به جز مغز مردم مدهشان خورش
مگر خود بمیرند ازین پرورش
نگر تا که ابلیس ازین گفتوگوی
چهکردوچه خواست اندرین جستجوی
مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخته گردد ز مردم جهان
حواست باشه که به چه کسایی میخوای اعتماد کنی!!!
یه مهمونی رو در نظر بگیر ظاهر خیلی شادی داره
اما این فقط ظاهرشه
ممنکه تو باطنش و ورای این مهمونی کسایی باشن که علیه ت نقشه می کشند.
بحث من اینه که با اعتمادهای بیجا انرژی خودتون رو اتلاف نکنین
اینم بگم که اگر کسی پشت شما بد نگه معلومه که راه درست را نمیری
راه درست راهیه که خارج از منطقه ی امنت باشه
خب مطمئنا وقتی از منطقه ی امنت خارج میشی خطرات خیلی کوچیک و خیلی بزرگی پیدا میشن که باید ازشون عبور کنی
ختم کلاس نترس و پات رو از منطقه ی امنت فراتر بزار و با ترسهات روبرو شو.
فاشیسم (Fascism) در لغت به معنای روشی که برای تمرکز قدرت در حکومت استفاده میشود.یک نظریهٔ ی و گونهای نظامِ حکومتی خودکامهٔ ملیگرای افراطیست که نخستین بار در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ در ایتالیا و بدست بنیتو موسولینی رهبری میشد[۱][۲] و بر سهپایه حزب ی واحد،نژادپرستی افراطی و دولت مقتدر و متمرکز، استوار بود.[۳] فاشیسم را میتوان به چشم نیروی سومی نگاه کرد که میان سرمایهداری و کمونیسم قرار گرفته است.[۴]
فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری است که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن سایر بخشهای جامعه، در جامعه حاکم میشود. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای نظامی و مذهبی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد.
فاشیسم از لحاظ نظری، محصول توسعۀ نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اوّل بود؛ ولی با شکستِ کلّیِ نیروهای محور در جنگ جهانی دوم از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزبهای نوفاشیست در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نوفاشیست ایتالیا) ولی توفیق چندانی بهدست نیاوردند. در قارههای دیگر نیز رژیمهایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند. مانند پرونیسم در آرژانتین به رهبری خوآن پرون (۱۸۹۵–۱۹۷۴) که بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ دیکتاتورِ آرژانتین بود. اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوتهای مهمی (از جمله نداشتن ت خارجی گرانه) داشت.
- پنج شنبه/ 20 / تیر / 1398
تقریبا یک ماه قبل از اینکه امتحانات پایان ترم چهارم دانشکده شروع بشه، تلفنم زنگ خورد، پدرم با من تماس گرفت تا از من درمورد اینکه ماشین رو بفروشه یا نه م بگیره، خب منم بهش گفتم که دست نگهداره چون اون زمان نمیشد بازار خودرو رو پیش بینی کرد و اونم به حرفم گوش کرد و ماشین رو نگهداشت. چند دقیقه بعد، بعد از یک خوش و بش تقریبا کوتاه، بهم گفت که قراره تابستان رو بریم ییلاق و حداقل یک ماهی را در آنجا سپری کنیم. (ییلاق ما در استان گیلان، شهر تالش، و کمی بالاتر از منطقه ییلاقی سوباتان لیسار می باشد.)
امتحانات ( خوب یا بد ) تموم شد و من هم آماده رفتن شدمو بعدازظهر آخرین روز رفتم پایانه غرب و حدود ساعت چهار سوار اتوبوس تالش شدمو به سمت خونه راه افتادم. بماند که تو راه دوبار اتوبوس خراب شد، یه بار کرج و یه بار هم کوهین، بعد از قزوین. این اتفاقات تو سفر موجب خرد شدن اعصاب هر کسی میشد اما من زیاد عصبی نشدم.
اومدم خانه و بعداز دو روز ساعت چهار و نیم بامداد با یک زامیاد آبی حرکت کردیم. روزهای اول که با تخریب کلبه قدیمی -با چکش و دیلم- و درو کردن علف برای فروش گذشت. تو این مدت به یک افسردگی چند روزه مبتلا شدم که با خوندن کتاب و سپری کردن وقتم و پر کردن آن از شرش خلاص شدم.
اتفاقی که میخواهم درموردش صحبت کنم دقیقا منشاءش شادی و انرژی بعداز افسردگی بود.
( اینم بگم که دقیقا در روز حادثه- که به خیر گذشت- من همین متن رو بر روی یک برگه آ-چهار پیش نویس کردم.)
- امروز صبح بلند شدیم تا منو داداشم فرزاد میخ های تخته هایی که از کلبه قدیمی جدا کردیم را بکشیم بیرون ( که شاید بعد از مدتی این میخ های تقریبا سالم به دردمان بخورند). بعد از دو ساعت به سرمون زد که یک سورتمه درست کنیم و با اون از روی چمن ها سر بخوریم و از شیب کوه بریم پایین، همین کارم کردیم و کلی هم خوش گذشت، وقایع مهم این بخش این بود که دستمو دو بار با اره بریدم و البته کله ملق زدن منو فرزاد که دو نفری روی سورتمه نشسته بودیم.
برای رفع خستگی به تپه بالای کلبه ی خودمان رفیتم. بزارید ازمنظره واستون تعریف کنم، کلبه مون تقریبا در وسط شیب یا دامنه تپه ها بنا شده که یک شیب صاف و تقریبا تند ( البته این رو هم میدونین که برای ساختن یک کلبه یا خانه باید زمین اون ناحیه رو همواره کرد و پدر بزرگ خدابیامرز من هم سالهای پیش اینکار رو کرده بود) دارد. بالا کلبه چهار تپه وجود دارد که به ترتیب یک و دو و سه و چهار ارتفاعشان هم بیشتر میشود، در هم سوی تپه ی سوم به سمت غرب یک آبشار وجود دارد ( با ارتفاع تقریبا هشت متر) ما به تپه ی دوم رفتیم تا استراحت کینم چند دقیقه رو تپه اول و چند دقیقه هم رو تپه ی دوم نشستیم و استراحت کردیم.
قبلا قرار بود به آبشار یه سری بزنیم و باهاش عکس بگیریم، بلند شدیم که بریم خونه صدای آبشار توجه ما را به خودش جلب کرد و ما هم کمی به تپه ی سوم نزدیک شدیم تا در هم جواری آبشار قرار بگیریم، مشکل اینجا بود که راه اصلی آبشار از پایین بود و ما تا حالا از بالا نرفته بودیم اما از دور کاملا معلوم بود که صعب العبوره چون تو منطقه ی ما شیب هایمان پر از سنگ ریزه های سستند که زیر پایت را خالی میکنن ما از این خبر نداشتیم که نزدیک آبشار هم اینگونه است در واقع اصلا فکر نمیکردیم به مسیر، فارق از هر چی و بدون هیچ تفکری به مسیرمون ادامه دادیم چنتا از جاهای سخت اولیه رو به سختی رد کردیم این جاهای سخت رو که بر شیب تپه های سوم و چهار بودند ظاهرا قبلا آب جاری که الان خشک شده کمی چاله کرده بود و رد شدن رو سخت تر.
حدودا به پنجمی که رسیدیم من تو فکر خودم بودم و میرفتم داداش کوچیکترم سر خود رفت که جلوتر حرکت کنه گوشی منم تو جیبش( که جیبش چون جین بود محکمتر از جیب شلوار ورزشی من بود). دست منم یه چوب دستی سرخ شده از درخت ازگیل (که به تالش میشه "زِر") و سویشرتم هم بر شانه ام.
به یه جای خیلی سخت رسیدم رفته بودیم بالا و فاصله ارتفاعیمون با شیب تقریبا 80 درجه، 16 متر بود من که داشتم تو عالم خودم سیر میکردم فرزاد تلاش میکرد که از یکی از این مسیرهای سخت عبور کنه و دقیقا وسط یکی از این چاله هایی که آب درست کرده بود قبلا و الان سنگریزه های سست جاشو گرفته بودن، روی یه سنگ وایستاده بود تا راهی پیدا کنه و رد شه، ناگهان با تعلل فرزاد سنگ زیر پاش خالی میشه و تو این شیب 80 درجه میخوره زمین داشت سر میخورد واقعا جفت کرده بودم سریع چوب دستی رو دراز کردم تا بگیرتش ( وگرنه حدود 16 متر سر میخورد و میافتاد لای سنگ های رودخانه خدا میدونست بعدش چی میشد) اونم دستشو دراز کرد تا چوب دستی منو بگیره انگشتش خورد به چوب ولی نتونست بگیره اون که سر میخورد یا خدای من هم دره رو برداشته بود، خوشبختانه بعد از 8 متر سر خوردن پاشو گیر میده به یک سنگ باثبات و نمیزاره تا ته دره سقوط کنه، خیالمون راحت اما یه شی مستطیل شکل مشکی داشته ادامه اون سقوط رو تکه تازی میکرد بله درست حدس زدین گوشی من که خودشون با زور تو جیب فرزاد جا کرده بود داشت میرفت که بره تو رودخونه هفت متر بقیه رو خودش رفت، فرزاد که نزدیک من بود با عبارت "گاوووووووو" من همون مسیری رو که با ترس ازش داشت سقوط میکرد با شجاعت رفت دنبال گوشی، منم اون پونزده متر رو تا نصف مسیر چند مترشو دویدم چندتاشو سر خوردم و دومترشم پام گیر کرد به سنگو دوتا ملق ناخودآگاه زدم و با صورت که نزاشتم با سینه با سرعت قابل توجهی کوبیده شدم به سنگ چوب دستی و سویشرت موندن پشت سنگه اما من بقیه را رو رفتم پایین با سرعت دیدم گوشیم خیس دست فرزاد ظاهرا همون لحظه ی رفتن گوشی تو آّب اونم گوشی رو برداشته اما خداروشکر روشن بود . کار میکرد من برگشتم بالا و سویشرت و چوب دستی رو به سختی برداشتم و بعداز شستشوی کفش و جوراب و تمیز کردن گرد از شلوار برگشتیم.
" جالب توجه اینجا بود که همون مسیری رو که با ترس میرفتیم بعداز افتادن گوشی بدون هیچ ترسی و با شجاعت کامل و بیخیالی با سرعت خیلی دیوانه وار رفتیم پایین انگار نه انگار"
اگر جایی رو نفهمیدین بپرسین.
فیلم محلشو دارم فقط نمیدونم چطوری آپلودش کنم
خیلی جالبه
ملت برای رسیدن به مترو و جلوگیری از پنج دقیقه اتلاف در وقتشان همانند دوندهی دو صد متر به سمت در واگن حملهور میشوند، اما همین ها بعد از رسیدن به خانههایشان ساعت ها از وقت خودشان را به تماشای مطالب چند رسانهای صفحات مجازی میپردازند بدون آنکه هیچ سودی برای آنها در پی داشته باشد.
«ملت پارادوکس» فرهاد کرمی
می دانید که مشمولان وظیفه در نیروهای مسلح خدمت می کنند. یعنی: ارتش، سپاه و یا نیروی انتظامی. براساس قوانین و براساس ضوابط خاصی ادارات دولتی هم می توانند از نیروهای وظیفه استفاده کنند.
عضویت در خانواده ایثارگران و تأهل هر کدام جزو امتیازات برتری است که توسط آن می توان امریه سربازی گرفت. اگر امریه داشته باشید بعد از گذراندن دوره دو ماه آموزشی خود را به سازمان مربوطه معرفی کرده و با لباس شخصی و مثل یک کارمند عادی دوره خدمت خود رادر محل کذایی خواهید گذراند. البته شما نیروی وظیفه خواهید بود و حقوقتان در همان حد و اندازه باقی وظیفه ها پرداخت می شود مراکز دولتی هم از طریق اعلامیه های رسمی امریه می گیرند هم از طریق غیررسمی. بهتر است شما ننشینید و منتظر که چشمتان به یک آگهی در رومه بخورد. با توجه به رشته تحصیلی تان یک اداره مرتبط را انتخاب کنید.
معمولاً در مراکز دولتی در بخش های مرتبط با کارگزینی یک نفر هم مامور گرفتن سرباز امریه است. شرایط امریه گرفتن را پرس و جو کنید. قانعشان کنید که به تخصص شما نیاز دارند. قول و قرارتان را بگذارید تا لحظه ای که برگه سبز دستتان رسید کپی آن را همراه مدارک مورد نیاز آن اداره تحویلشان دهید. باید خیالتان راحت باشد که وقتی شما به آموزشی رفتید کارهای اداری تان درست، به موقع و دلسوزانه انجام می شود. روزپایان آموزشی که موقع تقسیم نیروهاست برگه امریه شما باید برسد. ولی هیچ چیز صددرصد نیست. سعی کنید از 2 تا نهاد همزمان واسه امریه اقدام نکنید چون ممکنه بعدا کارتون به مشکل اداری بخوره.
مراحل گرفتن امریه سربازی چیست
١- حداقل باید 2 الی ٣ ماه پیش از تاریخ اعزام برای امریه اقدام کنید
٢- نباید در خدمت غیبت داشته باشید
٣- در برخی از سازمان ها کسری خدمت پذیرفته نیست (بیش از 3 ماه) ولی بعضیی ها می پذیرن.
۴- انتخاب محلی خدمت با سازمان مربوطه است ، مگر اینکه از محل مورد نیا ز خود نامه ای مبنی بر نیاز آنها به سازمان ارائه دهید در غیر این صورت انتقال بعدی بسیار مشکل است
۵- مدت زمان امریه جزو سوابق استخدامی شما محسوب می شود
۶- امکان انصراف از امریه بعد از پذیرفته شدن آن وجود ندارد
٧- حقوق پرداختی به کارمندان امریه حقوق سربازی است شاید کمی هم بیشتر
٨- امریه شدن در یک سازمان تعهدی به استخدام آینده شما در آن ایجاد نمی کند ولی آن را تسهیل خواهد کرد
٩- اعتبار دانشگاه و محل تحصیل از نظر آزاد یا سراسری بودن تفاوتی در پذیرش امریه ندارد
١٠- ساعات کاری در محل امریه مثل ساعت کاری برای سایر کارمندان آن اداره است
مدرک تحصیلی لازم برای امریه
بستگی به نیاز سازمان از دیپلم تا دکتری قابل پذیرش می باشد
در محیط زیست دیپلم هم میپذیرند
در آموزش و پرورش فوق دیپلم و بالاتر…
برخی هم فوق لیسانس به بالا مانند سازمان بازرسی کل کشور
هر مدرک تحصیلی باید به سازمان مرتبط با رشته خود رجوع کند مگر رشته های کامپیوتر و حسابداری که اکثر مراکز آنها را می پذیرند.
پولدار شدن یه رویایی که هممون بهش فکر میکنم و خیلیامونم گول یه سری از تبلیغات رو خوردیم.
حالا برای یه بارم شده باید عاقلانه و منطقی فکر کنیم، برای اینکه بتونیم واقعا پول بدست بیاریم باید خودمونو عوض کنیم ، یه آدمی که به راحتی میتونه عادتهای قدیمیش رو بندازه و عادت جدید کسب کنه یعنی خود قدیمیت رو بنداز و یه خود جدید بیار:
چند نمونه کوتاه از کارایی که من ب شما میگم و باید انجامش بدین:
یک.
خسیس شو!
برای خودت خسیس شو، هزینه هات رو کم کن و بعضی اوقات گشنگی بکش. به هر حال پولت تا آخر ماه که دووم نمیاره یه خرده بیشتر گشنگی بکش تا یه خرده بیشتر پول تو حسابت باشه. من ترجیح میدم وقتی پول تو حسابم هست به فکر پول باشم و حسرتش رو داشته باشم تا وقتی که هیچ پولی ندارم.
دو.
از سرمایه گذاری نترس!
همیشه شصت در صد از درآمدت رو بزار برای سرمایه گذاری و بیشتر کردن پولت یعنی این شصت درصد ها باعث میشن یه در آمدی از راه سرمایه گذاریت داشته باشی.
- کی از درآمد اضافی بدش میاد؟
- هیچ کس.
- نکنه تو بدت میاد؟
- ( اینجارو خودت باید پر کنی)
سه.
سخت تلاش کن!
کنار هوشنمدانه کار کردن باید همزمان سخت هم کار کنی، اینطور نیست که هوشمندانه نیم ساعت کار کنی و ولش کنی یا دوازده ساعت سخت کار کنی و درجا بزنی
هم هوشنمدانه کار کن هم سخت.
چهار.
پول بده خودتو، ذهنتو بساز!
برو یه دوره یه علم کاربردی بگیر تا آخرش برو مدرک رو بگیر، ببین کسی که نیازت داشته باشی با کله پیشنهاد کارتو قبول میکنه.
پنجم.
اگر خودتم چیزی میدونی اینجا اضافه ش کن
اگرم چیزی گنگ بود واست میتونی بهم "ایمیلی بزنی".
دوران ایران باستان دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله عرب به ایران است. (۶ ق.م. تا ۶۵۲ م)
پیش از مهاجرت آریاییها به فلات ایران، اقوامی با تمدنهای متفاوت در ایران میزیستند. سرزمین کنونی ایران بخش بزرگی از یک واحد جغرافیایی بنام فلات ایران است، این واحد طبیعی با تنوع اقلیمی و زیستی خود دارای ویژگیهای بارزی است که در نتیجه آن وحدت فرهنگی ایران را سبب شدهاست، بیگمان تمدن بشری مرهون نبوغ و خلاقیت مردمانی بودهاست که سالیان دراز در این سرزمین زندگی کردهاند و در تعامل با جغرافیا و نظام طبیعی حاکم بر آن و در جریان روزگار، تاریخ فرهنگی و تمدن خود را آفریدهاند.
اولین رفتارهای فرهنگی انسان در ایران با ساخت ابزارهای سنگی گوناگون در دوران پارینه سنگی آغاز شد، دوران پارینه سنگی شامل سه دوره کهن، میانی و نوین میشود، آثار بدست آمده از این دوران در ایران بیشتر از دورهٔ پارینه سنگی نوین است که از کاوشگاههایی چون کشف رود خراسان، لدیز سیستان، هومیان کوهدشت و دره هلیلان در ایلام، غار شکارچیان و غار دو اشکف در کرمانشاه و… بدست آمدهاند. در این دوران آدمی افزون بر گردآوری خوراک و شکار بخشی از خوراک خود را ذخیره میکند، با گذر از دوران پارینه سنگی و فرا پارینه سنگی از حدود دوازده هزار سال پیش ساکنان خاور نزدیک از جمله ایران دوره فرهنگی و تمدنی نوسنگی، را آغاز میکنند. دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکلگیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود، گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطههایی چون تپه سیلک در کاشان، رود اترک در قوچان، چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه با فارس، شهرستان سراب، گودین تپه در کنگاور و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و… بدست آمدهاست. با گذر از دوران نوسنگی ایران همچون سرزمینهای اطراف خود در آسیای غربی وارد دورانی شد که تولید انبوه ف، گذر از روستانشینی به شهرنشینی، استفاده از خط و نگارش و به کار بردن نشانهها، گسترش بازرگانی، معماری، بهرهمندی از تاریخ، ادبیات و هنر از ویژگیهای آن دوران است.
بدست آمدن شهرک ویژهٔ ذوب و دستاورد ف در اریسمان، ساخت سفالینههای برنگاریده و منقوش و چیزهای دینی و… گویای نقش ایران در گردونه رشد و گسترش دانشوارانه، صنعتی و معنوی بشر است. روندی که در آینده با آغاز دوران آهن و ورود گروههای آریایی به پشته و فلات ایران ادامه پیدا کرد. در دوران آهن اوجی دیگر از نیرو و نوآوری و سازماندهی شهرنشینی ایرانی نقش میبندد و یادگارهای باشکوهی همچون زیگورات چغازنبیل، (۱۲۵۰ قبل از میلاد) معبد باباجان و… شکل میگیرند.
در آغاز هزاره یکم دولتهایی همچون مادها، ایلامیها (ایلام نوین) و… در جاهای گوناگون ایران تأسیس میشوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و م آشوری در میانرودان (بینالنهرین) میپردازند و کمکم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دستدرازیهای آنان به ایران بایکدیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی میشوند.
به نام بنام
فشاری کع الان رو من هستش رو قبلا هم داشتم اما الان چیش فرق میکنه؟
علاقه ای به ادامه تحصیل ندارم.
دخل و خرجم جور نیست.
یکی از دوستام میگه که تو الان دانشحویی مهم نیست که درآمدت اینقده پایینه، با کمال احترام من کاملا باهاش مخالفم شما چی؟
حالا فرقش چیه؟
فرق این سری از فشارات اینه که منو موجب کرده که به ایجاد درآمد بیشتری فکر کنم
اما بسه فکر کردن! یه خرده عمل کنم بهتره.
آخه به چی عمل کنم؟؟
راهش چیه؟
مسیرش کدوم وره؟
من از کجا بدونم باید به چی عمل کنم؟
باید دایره تفکراتم رو گسترش بدم
اما چطوری
لتبمنلتسمتکمبتسبتستب
ذمبمیلبتملستمتمب
بتسقبتقخبتخبتقخبهت
اینام واقعا چیزای نا مفهومین که تو سرم میپیچه
سنبسبثبدثمسیبزیس
بدنتلدیسبتیکختس
دنبراقبتسخشحص
یه جیز هایی تو سرم هست که ترجمه نمیشه
معنی نداره
.
.
.
بگذریم
.
.
.
تو این یه هفته اخیر یه حرکت جالب تو زندگیم رخ داد
با چند فرد مهم که یکیش سرمایه گذار ماهریه آشنا شدم
.
.
.
بعد از این فکر میکنم که اگر یه ایده خوب کسب و کار و استارتاپی تو ذهنم جوونه زد حداقل به این آقای سرمایه گذار میتونم رو بندازم که نظری به طرحم بده و اگ خوب بود کمک کنه با هم بسازیمش
تنهایی که نمیشه این کارا رو کرد
نیاز به یه تیم، همیشه احساس میشه.
سابقه زندگی در تهران به 5000 سال قبل از میلاد باز میگردد.
جالب است بدانید این کلان شهر تا قبل از سال 800 هجری قمری یک روستا از توابع شهر ری بوده است.
تهران بعد از شیراز، سی و دومین شهری است که به عنوان پایتخت ایران شناخته شده است.
تهران بزرگترین شهر فارسی زبانان جهان است. اکثریت مردم تهران را فارسی زبانان تشکیل میدهند. بعد از آنها ترک زبانان آذری بزرگترین اقلیت قومی هستند که در تهران زندگی میکنند.
جمعیت خارجی ساکن تهران را ابتدا افغانها و سپس پاکستانیها و عراقیها تشکیل میدهند.
با اینکه گروههای مختلفی از قبیل کرد، ترک، آذربایجان، گیلک، مازندارن، ارمنی، عرب و لر در این کلان شهر زندگی میکنند، اما همگی به یک زبان واحد آن هم فارسی سخن میگویند. بیشتر مردم تهران زبان فارسی با لهجه تهرانی دارند.
اکنون لهجه قدیم تهرانی در معرض نابودی است و در مناطق محدودی از تهران مانند شمیران از آن استفاده میشود.
تراکم جمعیت در تهران در هر کیلومتر مربع، بین 10700 تا بیش از 11000 فرد برآورد شده است که بنا بر آمار، بیستمین شهر پرتراکم جهان به شمار میرود.
حقایق جالب درباره مردم تهران
اکثریت مردم تهران مسلمان و شیعه دوازده امامی هستند و از دیگر اقلیتهای مذهبی در تهران میتوان به زرتشتی، مسیحیت و یهودیت اشاره کرد.
نخستین مسجد ساخته شده در تهران، مسجد جامع بلده طیبه نام دارد که مربوط به دوران صفویه میباشد و توسط مولانا ملا محمد مقیم ارازی بازسازی شده است.
از ورزشهای سنتی مورد علاقه مردم تهران زورخانه میباشد. زورخانه محل ورزشهای پهلوانی ایران است.
مرشدی که زیر یک سقف گنبدی با ضرب مخصوصی اعلام شروع ورزش را میکند و در طی انجام حرکاتی مانند:
شنا، میل گرفتن، چرخ، پارو زدن و کباده گرفتن مرشد آهنگی همراه با اشعار شاهنامه و مدح مولا علی علیهالسلام میسراید و در پایان مرشد دعا میخواند و ورزشکاران با گفتن آمین و بوسیدن زمین از گودال خارج میشوند.
حقایق جالب درباره مردم تهران
از ورزشهای جدیدی که تهرانیها به آن علاقهمند میباشند، فوتبال میباشد.
ساختمان پلاسکو که 30 دی 1395 در اثر آتشسوزی فروریخت، اولین ساختمان مرتفع تهران بود.
طولانیترین خیابان خاورمیانه، خیابان ولیعصر تهران میباشد.
برج آزادی اصلیترین نماد شهر تهران میباشد و در همه جای دنیا ایران را با این نماد میشناسند.
منبع: مسافر سلام
درباره این سایت